امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان

عکسای پیرانشهر

توت فرنگی مامان بهت قول داده بودم که عکسای پیرانشهر رو برات بذارم ولی وقت نمیکردم . امروز عکسایی که توی پیرانشهر با بچه های عمو فضلی (دوست بابا) گرفته بودی رو برات میذارم. به علی و مهدی  میگفتی دادا و خیلی دوستشون داشتی و بازی میکردی. اینم عکسایی که با دادا اینا رفته بودیم بیرون:   ...
29 شهريور 1393

امیرعلی و آبجی زهراش و صبا

نی نی کوچولوی مامان عمع جون و آبجی زهرا و حاجی عمو با ما اومدن سراب بعدش صبا اینا اومدن انقدر عادت کرده بودی به بچه ها که دیگه تنهایی تو خونه نمیموندی و میگفتی( آبا آبا ) یعنی آبجی. خلاصه با دوستات خیلی بهت خوش گذشت میبردیشون اتاقت و بازی میکردی بعضی وقتا هم باهاشون کارتن تماشا میکردی. ...
29 شهريور 1393

امیرعلی و زهرا و صبا

پسر گل من تو پاساژ  خیلی شلوغی میکردی و به همه ی مغازه ها سرک میکشیدی و ما هم مجبور بودیم با شما یکی یکی به همه ی مغازه ها سر بزنیم  بغل هیچ کسم نمیرفتی . اخر سر این عروسکای شارژی رو دیدیم  و یکی برات اجاره کردیم و سرت گرم بازی با اون شد و اجازه دادی که من و عمه جون خریدامونو انجام بدیم. ...
29 شهريور 1393

امیر علی در قم

عزیزم روز سه شنبه ی هفته ای که تهران بودیم, رفتیم قم زیارت حرم خضرت معصومه (ع) اونجا هم بهمون خیلی خوش گذشت . انقدر شلوغ شدی که نه یه جا بند میشی نه میذاری ازت عکس بگیریم تا دوربین رو میبینی میگی من من یعنی دوربین رو بده به من . توی این چند وقت نتونستم ازت یه عکس درست و حسابی بگیرم . اکثر عکسات تار میفته چون در حال بازی ازت عکس میگیرم که سرت گرم بازی باشه و دوربینو نخوای. بالاخره چند تا عکس گرفتم که برات میذارم. دوستت دارم پسر یکی یدونه مامان . قربونت برم طلای مامان . راستی مامانی تو مهرشهر کرج هم رفتیم زیارت امامزاده حسن و امامزاده طاهر. اونجا هم همش میخواستی بری بالای ضریح و بوسش کنی . امیر علی در امازاده طاهر. ام...
29 شهريور 1393

امیرعلی خونه عمه جون

عزیزترینم سلام . ببخش که بازم دیر اومدم تا وبلاگتو به روز کنم. آخه هزار ماشاالله انقدر شیطون و شلوغ شدی که دیگه وقت نمیکنم. امیرعلی نازم هفته پیش من و بابایی مرخصی گرفتیم و رفتیم تهران . تا هم بابایی کاراشو انجام بده و هم بریم خونه فامیلامون. عزیزم توی راه خیلی بیقراری کردی و همش گریه و زاری میکردی و میگفتی (دردر) (دردر) آخه قربونت برم نمیدونستی که باید کمی رانندگی کنیم تا برسیم به (دردر) فکر میکردی تا تو میگی (دردر) ما تو (دردر) ظاهر میشیم. الهی که من فدای چشات بشم . عزیزم وقتی رسیدیم خونه عمه جون دیگه شب شده بود و شما لالا کرده بودی . صبح که از خواب بیدار شدی همه چی برات تازگی داشت و خوشحال بودی که اومدی خونه عمه جون و زهرا جون.خلاصه خیلی ...
27 شهريور 1393
1